زندگی نامه ایت الله مکارم شیرازی
حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى در سال 1305 هجرى شمسی در شهر شیراز در میان یک خانواده مذهبى که به فضائل نفسانى و مکارم اخلاقی معروفند دیده به جهان گشود.
جدّ اعلاى ایشان » حاج محمّدباقر« که از تجّار شیراز به شمار مى رفت، در «سراى نو» شیراز به تجارت اشتغال داشت، لباسى شبیه لباس روحانیّت مى پوشید و پیوسته در مسجد «مولاى» شیراز به جماعت حاضر مى شد و مورد تکریم و احترام و اطمینان بود. جدّ ایشان مرحوم »حاج محمّد کریم« فرزند حاج محمّدباقر که او نیز عمّامه اى بر سر داشت و در بازار در اثناى کار، کلاه پوستینى بر سر مى گذاشت، در «سراى گمرک» شیراز و سپس در» بازار وکیل» به تجارت مشغول بود، همواره در مسجد «مولاى» شیراز در نماز جماعت شرکت مى کرد و از مرتبطین و نزدیکان مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخ محمدجعفر محلاتى رحمه الله پدر مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخ بهاءالدین محلاتى و مرحوم آیة اللّه حاج سیدمحمدجعفر طاهرى رحمه الله به حساب مى آمد.
پدرشان حاج محمد علی او نیز از تجار معروف شیراز بود استاد در مورد پدرشان چنین می فرمایند:
»پدرم علاقه زیادى به آیات قرآن داشت در دورانى که در مدارس ابتدایى تحصیل مى کردم، گاهى شبها مرا به اطاق خودش فرامى خواند و به من مى گفت: ناصر! کتاب آیات منتخبه و ترجمه آن را براى من بخوان (این کتاب مجموعه آیاتى بود که توسّط بعضى از دانشمندان، انتخاب شده و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان تعلیمات دینى تدریس مى شد) من آیات و ترجمه آن را براى او مى خواندم و او لذّت مى برد«.
نبوغ استاد از اوایل کودکى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمرش آشکارتر مى گشت.
روایتى که خود استاد از دوران کودکیش دارد چنین است:
»دورترین خاطره اى که از دوران طفولیّت به نظر دارم مربوط به زمانى است که بیمارى مختصرى داشتم و در گهواره خوابیده بودم، حادثه از این قرار بود که فصل تابستان بود و گاهواره من در گوشه حیاط خانه قرار داشت; در وسط حیاط، حوض آبى
این جریان که یادآور قصّه هاى افسانه اى و یا غیر افسانه اى مربوط به نبوغ افرادى مثل بوعلى است، به روشنى دلیل بر وجود یک هوشمندى فوق العاده در استاد بود.
استاد به کلاس هاى به اصطلاح جهشى خود در آن دوران اشاره مى کند و مى فرماید:
»چهار یا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و به اصطلاح امروز چون سنّ من کافى نبود، در کلاس آمادگى شرکت کردم، مدرسه ما به نام «زینت» در شیراز معروف بود، ولى در همان کلاس آمادگى، به ما تعلیماتى یاد دادند که خوب آنها را فراگرفتم و به همین دلیل بدون این که سلسله مراتب رعایت شود، مرا به کلاس هاى بالاتر بردند«.
این نابغه پس از طىّ دوره دبستان و دبیرستان و پس از آن که با سقوط رضاخان و فراهم شدن آزادى نسبى، از طرف یکى از علماى بزرگ شیراز (مرحوم آیة اللّه حاج سیّدنورالدین شیرازى) از همه علاقمندان به تحصیل علوم دینى دعوت به عمل آمد (و استاد نیز در سال سوّم دبیرستان با اشتیاق زائدالوصفى حاضر شدند که در کنار دروس دبیرستان، دروس دینى را مشغول شوند) بیشتر و بیشتر رُخ نشان مى داد:
»محلّ بعدى ما مدرسه خان در شیراز بود که از مدارس بسیار قدیمى و بزرگ و معروف است که محلّ تدریس یا تحصیل فیلسوف گرانقدر صدرالمتألّهین شیرازى بود. شروع به جامع المقدّمات و شرح الأمثله کردم. استاد من، مرحوم آیة اللّه ربّانى شیرازى بود، به ایشان گفتم من جامع المقدّمات ندارم اگر بیست و چهار ساعت، امانت بدهى مطالعه مى کنم و امثله و شرح الامثله را یک روزه با مطالعه، امتحان مى دهم، ایشان به من دادند و تمام شب و روز را مشغول شدم و فردا امتحان دادم قبول شدم و به رتبه بالاتر ارتقاء یافتم و با ایشان خداحافظى کردم و در کلاس دیگرى شرکت نمودم.»
درخشندگى این نبوغ، زمانى اوج مى گیرد که استاد، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه هاى علمیّه را چهارساله مى پیماید، آن گاه، در حالى که تنها هفده بهار از عمر شریفش مى گذرد بر متن عمیق و در عین حال معقّد کفایة الاصولِ مرحوم آخوند خراسانى، حاشیه مى زند. استاد در این باره مى فرماید:
»با جدّیتى که استاد بسیار دلسوز و پرکار(آیة اللّه موحّد) داشت، از اوّل سیوطى تا آخر کفایه را نزد او در مدّت چهار سال خواندم، همان درسى که امروز در حوزه ها در
چند پسر دارى؟
- چهارتا.
بیا این یکى (ناصر) را وقف امام زمان (علیه السلام( کن و پدرم با این که کمک زیادى به او مى کردم پذیرفت که مرا به خدمت آقاى موحّد یعنى مدرسه علمیّه آقاباباخان بفرستد«.
از شگفتى هاى آن زمان در همین زمینه، قصّه اى است که استاد حکایت مى کند:
»روزى استاد ما، عبارت معروف «صمدیّه» )و المبرّد ان کان کالخلیل فکالخلیل و الاّ فکیونس و الاّ فکالبدل ( را از من سؤال کرد و سفارش کرد آن را حل کنم، من صمدیّه را از میان کتابهاى جامع المقدّمات تا آن روز نخوانده بودم در حالى که از پیچیده ترین کتابهاى جامع المقدّمات است، تصمیم گرفتم آن را با مطالعه حل کنم، در مدّت »سی وشش ساعت » یعنى کمتر از دو شبانه روز، تمام آن را مطالعه و جواب سؤال استاد را تهیّه کرده و براى ایشان بیان کردم و ایشان تعجّب کرد و مرا تشویق نمود.
این درخشش هنگامى به قلّه خود مى رسد که مشاهده شود جوانى هیجده یا نوزده ساله، پاى در محفل درس شیخ الفقهاء و استاذ الاساتذة مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى (قدس سره) مى گذارد.
او که (مطابق تعریف استاد) مردى بسیار باتقوى، هوشیار، نورانى، جذّاب و فوق العاده در فقه قوى بود و در واقع مکتب خاص و مستقلّى در فقه داشت که به واقعیّت بسیار نزدیک بود و در رجال و حدیث و ادبیّات و فنون دیگر، فوق العادگى
خاطره شرکت در درس این اَبَر مرد فقه و حدیث را استاد، این چنین توصیف مى کند:
»در آغاز جوانى، هیجده - نوزده ساله بودم و شرکت چنین نوجوانى در درس مثل آیة اللّه العظمى بروجردى که معمّرین و بزرگان حوزه، حتّى استاد من آیة اللّه العظمى داماد و آیة اللّه العظمى گلپایگانى و همچنین امام راحل (قدس سره ( در آن شرکت داشتند، کمى عجیب بود، مخصوصاً زمانى که به خود شجاعت طرح اشکال در اثناى درس را مى دادم، مسأله عجیب تر به نظر مى رسید و شاید بعضى به خود مى گفتند: این پسربچه شیرازى چرا این قدر جسور است و به خود اجازه طرح اشکال و «إن قلت» را در چنین محضر بزرگى مى دهد؟!«.
حکایت ذیل در این رابطه قابل توجّه و جالب است:
چنین نبوغ و استعداد فوق العاده بود که به ضمیمه خصوصیّات دیگرى که ذکرش خواهد آمد، سبب شد استاد در سن بیست و چهارسالگى موفّق به اخذ اجازه اجتهاد گردد:<span lang="AR-SA" style="line-height: 150%; mso-bidi-font-size: 12.0pt; mso-bidi-f
نظرات شما عزیزان: